تنهايي
سري پيش كه حامله بودم خيلي دلم به حال خودم سوخت. خيلي تنها بودم اين سري هم همون اول مامان رفت كربلا و باز تنها موندم جمعه رو كلا خونه ي خودمون بوديم و عصرش برا ديدن مادربزرگ حجت كه گفته بودن ميضه و دستور آمده بود كه بريم ديدارش رفتيم ديدن اون. هرچند برگشتني سر خريدن تلفن منزل با حجت دعوام شد. چون به عقيده من حجت وقتي ميخواد چيزي رو بخره قضيه رو لووس ميكنه و كاري ميكنه كه ارزش كارش مياد پايين و ..... هرچند اين روزها سعي ميكنم زياد باهاش كل كل نكنم . بالاخره باباي بچمه داااا. شنبه وقتي از اداره اومدم خونه و خسته و كوفته چيزي براي خوردن نداشتم و ضعف كرده بودم به خدا گفتم خدايا خودت كمك كن سر پاي خودم وايسم . ويار آنچناني ن...
نویسنده :
ايلقار
10:10